Sunday, October 21, 2007
عزيز دل، قبل از سفر بي بازگشتت ، قبل از گم شدنت پشت هزاران هزار حصار، پشت هزاران ورق خاطره و پشت هزاران روز ديوانگي لطفي در حق من كن باشه؟ ... به من ياد بده به سنگ و ستاره، به موج و پارو، و به ماه تنهاي پر غرور كوير، چگونه نگاه كنم تا ياد تو نيفتم؟ ... به من ياد بده چگونه هر زيبايي، هر خوبي، و هر لطافت را با سنگ ترازوي لطافت،زيبايي و خوبي تو وزن نكنم؟ ... يادم ميدهي؟ ... راستي... اگر خواستي بر گردي، من حدود ساعت گريه و گيتار،خانه هستم. اگر ديرتر آمدي و پشت در ماندي، بوسه اي بر قفل ها بزن همه درها باز خواهند شد... نوشته شده در ساعت 11:44 AM توسط Afshin
Saturday, January 10, 2004
Tuesday, December 23, 2003
شب يلداي سال 82
........................................................................................بگذار در گوشه اي از اين بلندترين ، و تيره ترين شب ، بياسايم لحظه اي... ... بگذار ببويم اين بلند ترين و اين تيره ترين را... ... بگذار در دستم بلند ترين و تيره ترين شب را بگذار در دستم شب يلداي گيسوانت را... نوشته شده در ساعت 8:50 AM توسط Afshin
Wednesday, October 08, 2003
پانزهم مهر هشتاد و دو
........................................................................................اگر در يك روز تابستان از پيشم بروي بهتر است خورشيد را هم با خود ببري همراه با تمام پرندگاني كه آنروز ها، -كه عشقمان جوان بود و دلهايمان پر نشاط- در آسمان تابستان پرواز ميكردند ... آن زمان كه روزها تازه بود و شبها دراز ... همه اينها را بهتر است با خود ببري ... اگر از پيشم بروي ... اما اگر بماني برايت روزي خواهم ساخت كه هرگز نبوده و نخواهد بود با هم آواز خواهيم خواند با درختان سخن خواهيم گفت و باد را به عبادت خواهيم نشست ... اما اگر بروي، چاره اي نيست...مي پذيرم اما برايم آنقدر از عشق باقي بگذار كه در دستانم جاي بگيرد اگر تو بروي...اگر تو بروي ... اگر تو بروي ـ كه مي دانم بايد بروي ـ ديگر هيچ چيز در دنيا كه بتوانم به ان اعتماد كنم، برايم باقي نخواهد ماند... جز اتاقي خالي...فضايي پر از خلا ـ بسان نگاه پوچي كه در رخساره ات مي بينم ـ مي توانم بگويم: اگر تو بروي،من تا سلام دوباره مان، آهسته آهسته خواهم مرد... اگر تو بروي...اگر بروي... اما اگر بماني، برايت شبي خواهم ساخت كه هرگز نبوده و نخواهد بود... بر لبخندت سفر خواهم كرد و بر احساست سوار خواهم شد با چشمانت كه اين همه دوستشان دارم،سخن خواهم گفت... اما اگر بروي،ديگر نخواهم گريست... زيرا كه ديگر درود از كلمه بدرود جدا شده است.. اگر تو بروي...اگر تو بروي..اگر تو بروي... ترجمه ترانه :: If you go away خواننده :: Julio Iglesias نوشته شده در ساعت 8:13 PM توسط Afshin
Monday, August 25, 2003 نبين که می خندم نبين که مستم و می رقصم نبين که قهقهه مستانه می زنم نبين که می خواهم جهانی را فتح کنم با دست خالی... ... که اگر تو نباشی که اگر لحظه ای نباشد نگاهت در نگاهم گيسويت در دستم و سرت بر سينه ام خالی ترين سرابم و سر ريزترين مرداب ... نوشته شده در ساعت 11:16 PM توسط Afshin
Monday, March 10, 2003 اتاقي كوچك،پر از دود سيگار همه دوستان مي آيند تا به صداي گيتارت گوش دهند و بنوشند و برقصند و خوش باشند در كنار هم تا صبح ... من در ميان جمعيت نشسته ام چشمانم را مي بندم و تصور مي كنم كه تو مال مني... ولي تو نمي داني تو حتي نمي داني كه در ميان آن جمع هستم ... آرزو مي كردم كاش در ميان بازوانت بودم مثل آن گيتار اسپانيايي و تو بر روح من زخمه مي زدي و مي نواختي مرا تا سپيده دم كاش در ميان بازوانت بودم مثل آن گيتار اسپانيايي سرتاسر شب،سرتاسر شب كاش من آواز تو مي شدم،آواز تو ... روح مرا مي دزدد هر نتي كه مي نوازي دعا مي كنم روزي نگاهت در نگاهم بيفتد و مرا در قلب گرمت جاي دهي به خدا قسم من هماني خواهم شد كه تو مي تواني با گرمي و مهرباني ساعت ها در آغوش بگيري ولي حيف... تو اينها را نمي داني تو حتي نمي داني كه من در ميان آن جمع هستم ... كاش در ميان بازوانت بودم مثل آن گيتار اسپانيايي سرتاسر شب،سرتاسر شب... من آواز تو مي شدم،آواز تو ... هنوز درميان جمع نشسته ام و چشمانم بسته است و آرزو مي كنم كه كاش مال من بودي ولي حيف... تو حتي نمي داني كه من در ميان آن جمع هستم ... ترجمه ترانه::spanish giutar خواننده::Toni Braxton نوشته شده در ساعت 10:34 PM توسط Afshin
Tuesday, January 28, 2003
Friday, January 03, 2003
من ديگر نمي ترسم...
........................................................................................وقتي در كنار محبوبم كه دوستش دارم آرميده ام، گويا در دنيايي سرشار از آرامش به سر مي برم، و ابرها تيره كه گاه مرا در بر مي گيرند، به اعماق شب مي روند...و نابود ميشوند، من ديگر نمي ترسم. ... شبهايي كه خوابم نمي برد و به ماه خيره مي شوم، به صداي قلبت گوش مي دهم، تا بدانم با مني. و عشقي كه به من مي دهي، مرا از در هم گسستن و از فروپاشي حفظ ميكند... من ديگر نمي ترسم. ... تو نزديك مني،تو اينجايي... ... وقتي به راه هاي آن جهان فكر مي كنم، و به همه آنهايي كه قبلا به آن راه رفته اند، خوب باور ميكنم كه آنها ما را مي بينند،كه آنها با ما هستند، و همه صحبت هايمان را مي شنوند، ... من ديگر نمي ترسم. وقتي محبوبم را در كنارم دارم، ديگر نمي ترسم، من ديگر نمي ترسم. ... وقتي به بچه هايم و دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم نگاه مي كنم، و خشونتي كه هر روز بيشتر مي شود، خوب ميدانم كه با قدرت عشقم، آنها را حفظ خواهم كرد، تا آخرين قطره خونم... ... من ديگر نمي ترسم. ... صدايم را مي شنوي؟،من نزديك توام، مرا مي بيني؟،من اينجا هستم، ... وقتي در ميان بازوان زني كه دوستش دارم آرميده ام، در آرامش مطلق به سر مي برم، من ديگر نمي ترسم ديگر نمي ترسم ... ترجمه ترانه::I'm not scared anymore خواننده::Chris de Burgh نوشته شده در ساعت 6:04 PM توسط Afshin
Friday, December 13, 2002 يكي از همين روزها بود پاييز بود و هوا سرد و برگها روي سرمان مي ريختند گفتم: بگذار بر شانه هايم همه خنده هايت همه گريه هايت و همه دلواپسي هايت را تا ابد... تا واپسين دم... بگذار ابريشم گيسويت را در خالي دو دستم تا آخرين وداع... ... خواندي: "...ديگه اين قوزك پا، ياري رفتن نداره" گفتم: مترس و دل بسپار... خواندي: "ديگه دل با كسي نيست..." گفتم: شايد اين آخرين دل سپردن باشد... و پايدارترين آن... خواندي: "مثل لاك پشت تو خودم قايم شدم ديگه هيچكس دلمو نمي بره..." گفتم: فردا نيامده است... فردا روشن است و پر اميد... خواندي: "مگه فردا چي ميشه؟تو ميدوني؟" باز گفتم: فردا نيامده است... فردا روشن است و پر اميد... ... باز گفتم و باز خواندي... باز گفتم و باز خواندي... باز گفتم و باز خواندي... ... اميدي به بازگشت نبود ... ساز بدست گرفتم و خواندم برايت: "دل خسته از اين عالم و جان خسته دلواپسي يارا تو به دادم برس از بي كسي و بي كسي..." ... آسمان چشمانت ابري شد ... خواندي: "من نيازم تو رو هر روز ديدنه..." نوشته شده در ساعت 7:57 PM توسط Afshin
Tuesday, October 29, 2002 زندگي در ميان جنگ تو را برگزيد تا عشق يك سرباز شوي. با پيراهن ابريشمي محقرت با ناخن هاي رنگين و جواهري ات تو برگزيده شدي تا از ميان آتش بگذري. بيا آواره من بيا و از روي سينه ام شبنم سرخ را سركش. ... مرا ببوس ، بار ديگر ، عشق من تفنگ را پاك كن ، رفيق من... (پابلو نرودا) نوشته شده در ساعت 11:55 AM توسط Afshin
Monday, October 21, 2002
نيمه شعبان سال هشتاد و يك
........................................................................................اي پادشه خوبان ،داد از غم تنهايي باز هم نمي آيي؟ نمي بيني كه چه مشتاق و چه مهجورم؟ و به لب رسيده صبر دلم... مي دانم مي دانم كه در دايره قسمت آن نقطه پرگار هم نيستم ولي درياب مرا درياب مرا كه از ضعيفانم ... پادشها... شب عيد است و من عيدي خود مي خواهم نوشته شده در ساعت 6:25 PM توسط Afshin
Wednesday, October 16, 2002 شب از راه ميرسد به تو فكر مي كنم به سوي خانه ميروم به تو فكر مي كنم حتي زماني كه او به من تلفن مي كند به تو فكر مي كنم لبخند مي زنم ، ولي نمي توانم پنهان كنم كه... به تو فكر مي كنم... اين روزها خبري از تو ندارم نمي دانم وقتت را با دوستانت و با محبوبت چگونه مي گذراني ... ولي مي دانم به چه كسي فكر مي كني ... دير وقت است به تو فكر مي كنم او مرا به خانه رساند به تو فكر مي كنم خيلي خسته ام خيلي غمگينم به تو فكر مي كنم در تاريكي اتاقم به تو فكر مي كنم چشمانم را مي بندم به تو قكر مي كنم به خواب مي روم به تو فكر مي كنم وقتي او مرا به نام صدا مي كند به تو فكر مي كنم به تو فكر مي كنم به تو فكر مي كنم ... در تمامي احساساتم به تو فكر مي كنم وقتي نفس مي كشم به تو فكر مي كنم به هر طرف كه نگاه مي كنم به تو فكر مي كنم تا وقتي زنده ام به تو فكر مي كنم .... And I think of you::ترجمه ترانه Tanita Tikaram::خواننده نوشته شده در ساعت 4:18 PM توسط Afshin
Thursday, October 10, 2002
Wednesday, October 09, 2002 به سراغت آمدم نرم و آهسته...همانطور که می خواستی اما نه در گلستانه...که در مکانی خشک و غرِِيب... می دانی حوض نقاشی ات بی ماهيست اما اين را بدان که: هنوز عشق صدای فاصله هاست و ماهی کوچک دچار آبی دريای بيکران... سهراب! نام تو را زمزمه کردم تا بگويم: شهر من گم شده است افسوس... هنوز وقتی تب داريم به مهتاب بد می گوييم و هيچ گاه دانه های دلمان پيدا نيست... نوشته شده در ساعت 10:25 AM توسط Afshin
Sunday, October 06, 2002
پانزده مهر هشتادويك
........................................................................................ما در حسرت يك هماغوشي ، يك هماغوشي بدون حضور چشم تنگ حسودان مانديم و خواهيم مرد... شايد ... در اين ميان ، ...ميان ماندن و مردن زندگي من وتو جريان دارد... پس بدان : تو بهترين لحظه ها را به من هديه دادي تو مرا هماغوش پيكر عريان محبت كردي و بدان : تو در رگهاي خاطراتم جاري هستي حتي اگر در ميان بازوانم نباشي حتي اگر هيچ شبي دگر بار تار گيسويت در تار گيتارم نپيچد... نوشته شده در ساعت 3:49 PM توسط Afshin
Thursday, October 03, 2002 ........................................................................................ Friday, September 27, 2002 > تلفنچي ! ...لطفا شماره را بگير ، سالهاي سال است كه از آن روزها ميگذرد و او صداي ييرم به خاطر مي آورد حتي وقتي كه سعي ميكنم جلوي بغضم را بگيرم ... الو ، الو...مارتا ! ... خودتي؟ من "تام فراست" پير هستم مارتا... من از راه دوري تماس ميگيرم صحبت كن... نگران پول تلفن نباش ... فكر ميكنم حدود چهل سال از آن روزها گذشته مارتا ... دعوت من را براي خوردن يك فنجان قهوه و يك گپ كوچك قبول مي كني؟ ... به ياد روزهاي گل سرخ و ترانه و... مارتا... به ياد روزهايي كه من همه كس تو، و تو همه چيز من بودي به ياد روزهايي كه اميدفردايي نبود تا غبار غم از دلمان پاك كند و ما تمام غمهايمان را براي روزهاي باراني نگاه مي داشتيم ...من حالا پيرتر شده ام تو هم همينطور حال شوهر وبچه هايت چطور است؟ راستي... مي داني كه من هم ازدواج كردم ... خيلي خوشحالم كه بالاخره تو كسي را پيدا كردي كه بهش تكيه كني ... يادش بخير! ما هر دو جوان بوديم و بي عقل ! ولي حالا بالغ شده ايم ! يادته؟ من جوان بودم و زود از كوره در ميرفتم! فكر مي كنم هنوز هم كمي اينطور هستم...! ... مارتا... فكر كنم در كنار هم بودن ما هرگز به واقعيت نخواهد پيوست... آه مارتا، آه مارتا... دوستت دارم نمي بيني؟... ... ياد آن روزي افتادم كه باران مي آمد و تو در آغوش من مي لرزيدي... ترجمه ترانه::Martha خواننده::Meat Loaf نوشته شده در ساعت 1:18 PM توسط Afshin
Tuesday, September 24, 2002 در مهماني من و دل ، ديشب ، همه چيز بود مهيا : خستگي دلتنگي گريه و گيتار و پريشاني جان خواب... و فقط يك چيز نبود : شانه هايت... نوشته شده در ساعت 10:56 AM توسط Afshin
Wednesday, September 18, 2002 از عشق امروزمان براي فردا چيزي كنار بگذار يك مشت - اندازه يك بوسه - و در بقچه موهايت بپيچ ... و براي روزهاي تيره تر براي روزهايي كه همه عشق را فراموش مي كنند ، تو اندكي از عشق را نگه دار: يك مشت -اندازه يك بوسه - ... شاعر::؟ نوشته شده در ساعت 12:54 PM توسط Afshin
Sunday, September 15, 2002 هيچكس نمي تواند غروب خورشيد را آنگونه كه يك روز عصر با هم تماشا كرديم ، مالك شود نيز هيچكس نمي تواند مالك بعدازظهري شود كه در آن باران به پنجره ها مي كوبد و يا مالك آرامشي گردد كه يك كودك خفته پيرامونش مي پراكند و يا صاحب لحظه سحراميز كوبش موج ها بر صخره ها گردد هيچكس نمي تواند خود را مالك موجود روي زمين بداند اما مي توانيم اين لحظه را بشناسيم و به آنها عشق بورزيم خداوند ، از راه اين لحظه ها خود را بر آدميان مي شناساند ما نه فرمانرواي خورشيديم ، نه مالك عصر نه صاحب موج و نه حتي صاحب نگاره خداوند چون نمي توانيم مالك خود باشيم... (پائولو كوئيلو) نوشته شده در ساعت 1:52 PM توسط Afshin
Thursday, September 12, 2002
من فارغ التحصيل شدم ، به همين سختي...
........................................................................................قسم خوردم كه براي زندگي انسانها ارزش قايل باشم قسم خوردم كه مليت ،مذهب ،سياست وهواي نفس ، پاي رفتنم را سست نكند. قسم خوردم داروي كشنده به كسي ندهم. قسم خوردم از دانشم ، براي كاهش رنج مردم كمك بگيرم. قسم خوردم ... ... شايد همين روز ها ، اسم وبلاگم را به الف.پزشك عمومي تغيير دادم، نميدانم... شايد هم يك روز اسمش بشه: الف.جراح عمومي يا الف.متخصص اطفال يا ... ... ولي نه ، بهتره تا ابد يك دانشجوي پزشكي باقي بمونم... تا خدا چي بخواهد... نوشته شده در ساعت 12:43 PM توسط Afshin
Tuesday, September 03, 2002 شنبه ، ديگر روز بد بي حوصلگي براي او نبود. ديگر آيينه ها ، با دهن كجي به او نگفتند كه چشم اميد را از آ سمان ببرد... تن ابر آسمان امشب ، سقف فرهاد است. او كه عمري با بوي عيدي ، بوي توپ و بوي كاغذ رنگي ، خستگي مان را از تن به در كرد... روحش شاد باد... نوشته شده در ساعت 12:45 PM توسط Afshin
Friday, August 30, 2002 عزيز دل، قبل از سفر بي بازگشتت ، قبل از گم شدنت پشت هزاران هزار حصار، پشت هزاران ورق خاطره و پشت هزاران روز ديوانگي لطفي در حق من كن باشه؟ ... به من ياد بده به سنگ و ستاره، به موج و پارو، و به ماه تنهاي پر غرور كوير، چگونه نگاه كنم تا ياد تو نيفتم؟ ... به من ياد بده چگونه هر زيبايي، هر خوبي، و هر لطافت را با سنگ ترازوي لطافت،زيبايي و خوبي تو وزن نكنم؟ ... يادم ميدهي؟ ... راستي... اگر خواستي بر گردي، من حدود ساعت گريه و گيتار،خانه هستم. اگر ديرتر آمدي و پشت در ماندي، بوسه اي بر قفل ها بزن همه درها باز خواهند شد... نوشته شده در ساعت 10:47 AM توسط Afshin
Thursday, August 29, 2002 به مادران خوبمان ازپيش من مرو كه توئي نور ديده ام يك دم بمان كه بي تو تواني نديده ام يك لحظه با من مسكين نشين و گوي آن داستانها كه هميشه شنيده ام مادر! اگر بروي بر چه بنگرم؟ ولله كه خوبتر ز رخ تو نديده ام قلب مرا مشكن لحظه اي بمان! امشب كنار درگه تو آرميده ام يارب ! اگر توئي تو خداوندگار خاك شادم نما كنون كه بسي رنج ديده ام تنها انيس و مونس جان من اوست مگذار بشكند كمر بس خميده ام بي مادري بلاست..مرا مبتلا مكن! من كه بلاي كوي تو به جان ميخريده ام يارب مران مرا ز درگهت اي بيوفا طبيب ! بخشنده تر ز تو ياري نديده ام... شعر از: دكتر بنفشه تاج ديني به نقل از آگاپه نوشته شده در ساعت 12:23 PM توسط Afshin
Thursday, August 22, 2002 آنچنان آلوده ست عشق غمناكم با بيم زوال كه همه زندگيم مي لرزد ... چون تو را مي نگرم مثل اين است كه از پنجره اي تكدرختم را سرشار از برگ در تب زرد خزان مي نگرم. مثل اين است كه تصويري را روي جريانهاي مغشوش آب روان مي نگرم... (فروغ فرخزاد) نوشته شده در ساعت 10:44 AM توسط Afshin
Thursday, August 15, 2002 بهترين پاره زندگي، آن است كه هماره، رو به فراز دارد، و در تكاپوي رسيدن به نيكوترها ( جيمز. آر. ميلر) نوشته شده در ساعت 3:10 PM توسط Afshin
Wednesday, August 14, 2002 گزينه صحيح را انتخاب كنيد: الف..عشق صداي فاصله هاست ب.عشق يعني از خودگذشتن به خاطر ديگري ج.عشق يعني سفربه درون احساسات خود و ديگري د.عشق سوءتفاهمي است بين دو احمق ه.هيچكدام نوشته شده در ساعت 10:42 AM توسط Afshin
Saturday, August 10, 2002 ميشه با چشمهاي تو قديمي ها رو تازه كرد... همه كاشيكاري ها ،خرابه ها همه ماشين دودي ها،مثنوي ها ... نگو ديره نوشته شده در ساعت 8:55 AM توسط Afshin
Thursday, August 08, 2002 نان را از من بگير ،اگر مي خواهي هوا را از من بگير، اما خنده ات را نه ... بخند بر شب بر روز،بر ماه بخند برپيچاپيچ خيابانهاي جزيره بر اين پسر بچه كمرو كه دوستت دارد اما... آنگاه كه چشم مي گشايم و مي بندم آنگاه كه پاهايم مي روند و ياز مي گردند نان را،هوا را روشني را، بهار را از من بگير اما خنده ات را هرگز تا چشم از دنيا نبندم ... (پابلو نرودا) نوشته شده در ساعت 9:48 PM توسط Afshin
Tuesday, August 06, 2002 اگر آدمي احساساتي هستيد،بدانيد: گاهي مرز بين ابراز محبت تا گدايي،خطي بسيار باريك است. بسيار باريك... مواظب باشيد آنطرف خط نيفتيد. نوشته شده در ساعت 8:21 AM توسط Afshin
Tuesday, July 30, 2002 8 مرداد 81 از ميان اين همه چشم، چرا دو چشم خيس من،بايد به دنبال معجزه بگردد؟ چرا نگاه من در لابلاي جمعيت مردم مسخ شده بي روح و دلمرده،به دنبال "همدم دلواپسي" بگردد؟ ... قديم ترها يا دت هست؟ آن روزها كه همديگررا تنها يافتيم و تشنه...و سر كشيديم يكديگررا تا قطره آخر... آن روزها كه تو همه كس من،ومن همه چيز تو بودم؟ آن روزهاي گل وترانه،روزهاي قهقهه ومستي،روزهاي رودخانه و گيتار... يا دت هست؟ آن روزها كه براي فرار از تنهايي بيشتر مبارزه ميكردي؟ ... هيچ چيز از زيبايي آن روزها كم نشده،جز يك چيز: من تنها تر شده ام،و بنابراين مبارزي قوي تر. و تو... و تو ديگري را داري... تك خالي در آستين داري،براي روز مبادا... پس باكي نداري،از گسسته شدن اين پيوند... دروغ مي گويم؟ تو خود بارها با بي تفاوتي شانه هايت بالا انداخته اي و به من ريشخند كرده اي كه: "نمي خواهي نخواه ،همين كه هست." و من بارها در دل گريسته ام ، و به خود گفته ام:"بهتر خواهد شد...صبوري كن ساده دل احمق...گل سنگت روزي گل خواهد داد" قديم ترها يا دت هست؟ آن روزها كه تو همه كس من،ومن همه چيز تو بودم؟ حالا تك خالي در آستين داري،براي روز مبادا... و من همه برگها را سر ميز تو باخته ام. ...بايد فكري به حال خودم كنم. ...بايد به داد خودم برسم. من سر ميز تو، من براي بردن تو، مبلغ بالايي شرط بسته ام: تما م دار و ندارم: قلبم. روح آن كودك بازيگوش آن سال ها ديرزماني ست در من مرده. و هوس قماري تازه را نيزسالهاست به خاك سپرده ام. پس بدان :بازي تمام خواهد شد،اگر بار ديگربگويي: "نمي خواهي نخواه ،همين كه هست." نوشته شده در ساعت 11:11 AM توسط Afshin
Friday, July 26, 2002
3مرداد81
........................................................................................روستاي نياسر،اطراف كاشان براي طرح روستا آمده ايم اينجا و قراره تا آخر ماه اينجا بمونيم. احساس تنهايي لذت بخشي اينجا به آدم دست ميده...بسيار لذت بخش. اينجا نزديك خانه سهراب سپهري هستم (قريه چنار همين نزديكي است) او در چنين فضايي، مسافر را سروده است. آدمي اينجا تنهاست، و در اين تنهايي سايه ناروني تا ابديت جاريست. ...اينجا، باد، سر گلدسته سرو اذان ميخوا ند ...اينجا به گمنامي نمناك علف نزديكي ...اينجا هر شب نسيم از حاشيه سبز پتو،خوابت را ميروبد اينجا همه چيز عالي ا ست، فقط... فقط موهاي تو نيست عطر مستي آفرين تن تو نيست. دستان كوچك تو نيست كه مرا آرام كند. كسي نيست به صداي گيتارم گوش كند. ... اينجا همه چيز عاليست. حال من هم خيلي خوب است. اما تو باور مكن... نوشته شده در ساعت 12:15 PM توسط Afshin
Monday, July 22, 2002
دوشنبه 31 تير 81
........................................................................................فردا،روز امتحان آخر بخش است. كتابم را باز ميكنم.فصل 11:"تروما وشكستگي هاي صورت" به ياد شعر سهراب مي افثم:هميشه خراشي هست / بر روي صورت احساس ... درمان اين زخم را از كدام كتاب بياموزم؟ نوشته شده در ساعت 12:13 PM توسط Afshin
Sunday, July 21, 2002
تقديم به گل سنگم
........................................................................................... كسي هست در اين شهر هواخواه نگاهت نشسته است نگاهي غريبانه به راهت مبادا كه نيايي... نوشته شده در ساعت 2:06 PM توسط Afshin
Monday, July 15, 2002
دوشنبه 24تير81
........................................................................................ظهر دوشنبه است.تازه از بيمارستا ن آمده ام خانه. يه نوار ميگذارم...گوگوش مي خونه: "براي خواب معصومانه عشق،كمك كن بستري از گل بسازيم براي كوچ شب هنگام وحشت،كمك كن با تن هم پل بسازيم..." راستي چرا ديگه كسي نمي تونه چنين شعرها و اهنگ ها يي بسازه؟ واقعا امكان داره كه اون سالهاي طلايي موسيقي به اصطلاح پا پ ايران، دوبا ره برگرده؟ من كه فكر نمي كنم... ديگه كسي نمي تونه مثل فريدون فروغي،ترانه "قوزك پا" ي ديگري بسازه ديگه كسي نمي تونه مثل فرها د بخونه: "سقفي اندازه قلب من و تو واسه لمس طپش دلواپسي براي شرم نجيب آينه ها واسه پيچيدن بوي اطلسي..." يا مثل داريوش از كو چه خا طره ها بگه: "...ميون اين همه كوچه،كه به هم پيوسته كوچه قديمي ما، كوچه بن بسته ديوار كا ه گلي يه باغ خشك كه پر از شعراي يا دگا ريه مونده بين ما و اون رود بزرگ كه هميشه مثل بودن جا ريه..." يا مثل ستا ر،ترانه عروسك ، با اون شعر و آهنگ حيرت انگيز را بخونه. نوار گوگوش هنوز مي خونه: "كاشكي اين ديوار خراب شه..." انشا لله. نوشته شده در ساعت 9:56 AM توسط Afshin
Friday, July 12, 2002
بعدازظهر جمعه است.
........................................................................................يك جمعه لعنتي ديگه...با اون غروب دلگيرش دارم وسا يل سفرم را مي بندم... نوار "ابي" مي خونه: "...يك قصه تا زه نيست،خونه به دوشي من هراس دل سپردن، عذاب دل بريدن ا گر يك دست عا شق، يه شب پنا ه من شد فردا عذاب جا ده ، شكنجه گا ه من شد ... لحظه رفتنه ،دستا تو مي بوسم با يد برم، حتي اگه اونجا بپوسم منو ببخش،منوببخش كه نا گزيرم با يد برم، حتي اگه بي تو بميرم" ... نوشته شده در ساعت 2:49 PM توسط Afshin
Thursday, July 11, 2002
گا هي وقت ها فكر مي كنم كه توي چه كشور خنده داري زندگي
........................................................................................مي كنيم... دولت بخا طر راحتي مردم شروع كرده به مبا رزه با مزاحمين خياباني!!...در همين روزها يك موتورسوار كيف خا نم ز. را وسط يكي از خيا با نها ي شلوغ تهران ازش مي دزده ،و درضمن چون بند كيف اين خا نم توي شا نه اش گير كرده بود،موتورسوار قصه ما،مجبور مي شه(!) ايشان را مسا فتي روي زمين بكشه!! درست مثل فيلم هاي وسترن(در غرب وحشي!)... درست در همين روز،پليس وظيفه شنا س كشور،يكي از دوستا ن بنده را با دوست دخترش در خيا با ن دستگير مي كند وهر دو را به سزاي عمل ننگين شا ن مي رسا ند : سي ضربه شلاق، جريمه نقدي، اطا ع به مسئولين دانشگاه ...راستي نگفتم جرمش چي بود؟..."راه رفتن با دختر در خيا با ن خلوت" !!... به يا د تعبيرطنز حسين رخشا ن افتا دم: "دولت براي راحتي مزاحمين خيا با ني با مردم مبا رزه ميكند"!!... نوشته شده در ساعت 8:17 AM توسط Afshin
Saturday, July 06, 2002 صبح خواهد شد و به اين كا سه اب ا سما ن هجرت خواهد كرد با يد امشب بروم... ... لعنت به سفر... دلم گرفته... نوشته شده در ساعت 6:45 AM توسط Afshin
Friday, July 05, 2002
[7/5/2002 12:46:38 AM | Afshin nexus]
........................................................................................دل خسته از اين عالم و جا ن خسته دلواپسي عمرم همه سر شد به غم از بي كسي و بي كسي كو همدم دلواپسي؟ كودست نوازشگري؟ كو زلف پريشاني و كو ديده خواهشگري؟ ... گيتا رم تنها دوستي بود كه برام با قي مونده بود...و ترانه اي كه اينجا نوشتم!... و( شا يد )كا رم; پزشكي ...7 سا ل درس... خستگي...كشيك...كشيك... مرگ و زندگي...تجربه لحظه خدمت و...احسا س مفيد بودن. و گا هي... نا تواني. ولي: نا تما م بودم...با هزاران حرف نگفته ... تا تو امدي: چيني شكسته دل را با حوصله بند زدي چون خون در رگها يم جا ري شدي قوزك پا يم را توان رفتن دادي ... حا لا در استا نه چندمين سال تولدت به تو ميگويم... (به تواي همدم دلواپسي اي دست نوازشگر اي زلف پريشا ن واي ديده خواهشگر) دوستت دارم و تا وان ان هرچه با شد با شد... نوشته شده در ساعت 10:18 PM توسط Afshin
|