mi118.com Click here to get your free mobile phone or apple ipod <الف.دانشجوي پزشكي>

،و بدانيم كه پيش از مرجان خلائي بود در انديشه درياها...و نپرسيم كجائيم...بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را



Tuesday, July 30, 2002


8 مرداد 81
از ميان اين همه چشم،
چرا دو چشم خيس من،بايد به دنبال معجزه بگردد؟
چرا نگاه من در لابلاي جمعيت مردم مسخ شده بي روح و دلمرده،به دنبال "همدم دلواپسي" بگردد؟
...
قديم ترها يا دت هست؟
آن روزها كه همديگررا تنها يافتيم و تشنه...و سر كشيديم يكديگررا تا قطره آخر...
آن روزها كه تو همه كس من،ومن همه چيز تو بودم؟
آن روزهاي گل وترانه،روزهاي قهقهه ومستي،روزهاي رودخانه و گيتار...
يا دت هست؟
آن روزها كه براي فرار از تنهايي بيشتر مبارزه ميكردي؟
...
هيچ چيز از زيبايي آن روزها كم نشده،جز يك چيز:
من تنها تر شده ام،و بنابراين مبارزي قوي تر.
و تو...
و تو ديگري را داري...
تك خالي در آستين داري،براي روز مبادا...
پس باكي نداري،از گسسته شدن اين پيوند...
دروغ مي گويم؟
تو خود بارها با بي تفاوتي شانه هايت بالا انداخته اي و به من ريشخند كرده اي كه:
"نمي خواهي نخواه ،همين كه هست."
و من بارها در دل گريسته ام ،
و به خود گفته ام:"بهتر خواهد شد...صبوري كن ساده دل احمق...گل سنگت روزي گل خواهد داد"
قديم ترها يا دت هست؟
آن روزها كه تو همه كس من،ومن همه چيز تو بودم؟
حالا تك خالي در آستين داري،براي روز مبادا...

و من همه برگها را سر ميز تو باخته ام.
...بايد فكري به حال خودم كنم.
...بايد به داد خودم برسم.
من سر ميز تو،
من براي بردن تو،
مبلغ بالايي شرط بسته ام: تما م دار و ندارم: قلبم.
روح آن كودك بازيگوش آن سال ها ديرزماني ست در من مرده.
و هوس قماري تازه را نيزسالهاست به خاك سپرده ام.
پس بدان :بازي تمام خواهد شد،اگر بار ديگربگويي:
"نمي خواهي نخواه ،همين كه هست."
























........................................................................................

Friday, July 26, 2002

3مرداد81
روستاي نياسر،اطراف كاشان
براي طرح روستا آمده ايم اينجا و قراره تا آخر ماه اينجا بمونيم.
احساس تنهايي لذت بخشي اينجا به آدم دست ميده...بسيار لذت بخش.
اينجا نزديك خانه سهراب سپهري هستم (قريه چنار همين نزديكي است)
او در چنين فضايي، مسافر را سروده است.
آدمي اينجا تنهاست،
و در اين تنهايي
سايه ناروني تا ابديت جاريست.
...اينجا، باد، سر گلدسته سرو اذان ميخوا ند
...اينجا به گمنامي نمناك علف نزديكي
...اينجا هر شب نسيم از حاشيه سبز پتو،خوابت را ميروبد
اينجا همه چيز عالي ا ست،
فقط...
فقط موهاي تو نيست
عطر مستي آفرين تن تو نيست.
دستان كوچك تو نيست كه مرا آرام كند.
كسي نيست به صداي گيتارم گوش كند.
...
اينجا همه چيز عاليست.
حال من هم خيلي خوب است.
اما تو باور مكن...


























































........................................................................................

Monday, July 22, 2002

دوشنبه 31 تير 81
فردا،روز امتحان آخر بخش است.
كتابم را باز ميكنم.فصل 11:"تروما وشكستگي هاي صورت"
به ياد شعر سهراب مي افثم:هميشه خراشي هست / بر روي صورت احساس
...
درمان اين زخم را از كدام كتاب بياموزم؟


























........................................................................................

Sunday, July 21, 2002

تقديم به گل سنگم
...
كسي هست
در اين شهر
هواخواه نگاهت
نشسته است نگاهي
غريبانه به راهت
مبادا كه نيايي...




















........................................................................................

Monday, July 15, 2002

دوشنبه 24تير81
ظهر دوشنبه است.تازه از بيمارستا ن آمده ام خانه.
يه نوار ميگذارم...گوگوش مي خونه:
"براي خواب معصومانه عشق،كمك كن بستري از گل بسازيم
براي كوچ شب هنگام وحشت،كمك كن با تن هم پل بسازيم..."
راستي چرا ديگه كسي نمي تونه چنين شعرها و اهنگ ها يي بسازه؟
واقعا امكان داره كه اون سالهاي طلايي موسيقي به اصطلاح پا پ ايران،
دوبا ره برگرده؟
من كه فكر نمي كنم...
ديگه كسي نمي تونه مثل فريدون فروغي،ترانه "قوزك پا" ي ديگري بسازه
ديگه كسي نمي تونه مثل فرها د بخونه:
"سقفي اندازه قلب من و تو
واسه لمس طپش دلواپسي
براي شرم نجيب آينه ها
واسه پيچيدن بوي اطلسي..."
يا مثل داريوش از كو چه خا طره ها بگه:
"...ميون اين همه كوچه،كه به هم پيوسته
كوچه قديمي ما، كوچه بن بسته
ديوار كا ه گلي يه باغ خشك
كه پر از شعراي يا دگا ريه
مونده بين ما و اون رود بزرگ
كه هميشه مثل بودن جا ريه..."
يا مثل ستا ر،ترانه عروسك ، با اون شعر و آهنگ حيرت انگيز را بخونه.
نوار گوگوش هنوز مي خونه:
"كاشكي اين ديوار خراب شه..."

انشا لله.























........................................................................................

Friday, July 12, 2002

بعدازظهر جمعه است.
يك جمعه لعنتي ديگه...با اون غروب دلگيرش
دارم وسا يل سفرم را مي بندم...
نوار "ابي" مي خونه:
"...يك قصه تا زه نيست،خونه به دوشي من
هراس دل سپردن، عذاب دل بريدن
ا گر يك دست عا شق، يه شب پنا ه من شد
فردا عذاب جا ده ، شكنجه گا ه من شد
...
لحظه رفتنه ،دستا تو مي بوسم
با يد برم، حتي اگه اونجا بپوسم
منو ببخش،منوببخش كه نا گزيرم
با يد برم، حتي اگه بي تو بميرم"
...





........................................................................................

Thursday, July 11, 2002

گا هي وقت ها فكر مي كنم كه توي چه كشور خنده داري زندگي
مي كنيم...
دولت بخا طر راحتي مردم شروع كرده به مبا رزه با مزاحمين خياباني!!...در همين روزها يك موتورسوار كيف خا نم ز. را وسط يكي از خيا با نها ي شلوغ تهران ازش مي دزده ،و درضمن چون بند كيف اين خا نم توي شا نه اش گير كرده بود،موتورسوار قصه ما،مجبور مي شه(!) ايشان را مسا فتي روي زمين بكشه!! درست مثل فيلم هاي وسترن(در غرب وحشي!)...
درست در همين روز،پليس وظيفه شنا س كشور،يكي از دوستا ن بنده را با دوست دخترش در خيا با ن دستگير مي كند وهر دو را به سزاي عمل ننگين شا ن مي رسا ند : سي ضربه شلاق، جريمه نقدي، اطا ع به مسئولين دانشگاه ...راستي نگفتم جرمش چي بود؟..."راه رفتن با دختر در خيا با ن خلوت" !!...
به يا د تعبيرطنز حسين رخشا ن افتا دم: "دولت براي راحتي مزاحمين خيا با ني با مردم مبا رزه ميكند"!!...





........................................................................................

Saturday, July 06, 2002


صبح خواهد شد
و به اين كا سه اب
ا سما ن هجرت خواهد كرد
با يد امشب بروم...
...
لعنت به سفر...
دلم گرفته...



........................................................................................

Friday, July 05, 2002

[7/5/2002 12:46:38 AM | Afshin nexus]
دل خسته از اين عالم و جا ن خسته دلواپسي
عمرم همه سر شد به غم از بي كسي و بي كسي
كو همدم دلواپسي؟ كودست نوازشگري؟
كو زلف پريشاني و كو ديده خواهشگري؟
...
گيتا رم تنها دوستي بود كه برام با قي مونده بود...و ترانه اي كه اينجا نوشتم!...
و( شا يد )كا رم; پزشكي ...7 سا ل درس... خستگي...كشيك...كشيك... مرگ و زندگي...تجربه لحظه خدمت و...احسا س مفيد بودن. و گا هي... نا تواني.
ولي:
نا تما م بودم...با هزاران حرف نگفته ...
تا تو امدي:
چيني شكسته دل را با حوصله بند زدي
چون خون در رگها يم جا ري شدي
قوزك پا يم را توان رفتن دادي
...
حا لا
در استا نه چندمين سال تولدت به تو ميگويم... (به تواي همدم دلواپسي
اي دست نوازشگر
اي زلف پريشا ن
واي ديده خواهشگر)

دوستت دارم
و تا وان ان هرچه با شد
با شد...





........................................................................................