mi118.com Click here to get your free mobile phone or apple ipod <الف.دانشجوي پزشكي>

،و بدانيم كه پيش از مرجان خلائي بود در انديشه درياها...و نپرسيم كجائيم...بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را



Friday, December 13, 2002


يكي از همين روزها بود
پاييز بود
و هوا سرد
و برگها روي سرمان مي ريختند
گفتم:
بگذار بر شانه هايم
همه خنده هايت
همه گريه هايت
و همه دلواپسي هايت را
تا ابد...
تا واپسين دم...
بگذار ابريشم گيسويت را
در خالي دو دستم
تا آخرين وداع...
...
خواندي:
"...ديگه اين قوزك پا، ياري رفتن نداره"
گفتم:
مترس و دل بسپار...
خواندي:
"ديگه دل با كسي نيست..."
گفتم:
شايد اين آخرين دل سپردن باشد...
و پايدارترين آن...
خواندي:
"مثل لاك پشت تو خودم قايم شدم
ديگه هيچكس دلمو نمي بره..."
گفتم:
فردا نيامده است...
فردا روشن است و پر اميد...
خواندي:
"مگه فردا چي ميشه؟تو ميدوني؟"
باز گفتم:
فردا نيامده است...
فردا روشن است و پر اميد...
...

باز گفتم و
باز خواندي...
باز گفتم و
باز خواندي...
باز گفتم و
باز خواندي...
...
اميدي به بازگشت نبود
...
ساز بدست گرفتم
و خواندم برايت:
"دل خسته از اين عالم و
جان خسته دلواپسي
يارا تو به دادم برس
از بي كسي و بي كسي..."
...
آسمان چشمانت ابري شد ...
خواندي:
"من نيازم تو رو هر روز ديدنه..."





........................................................................................