Wednesday, October 09, 2002
![]() به سراغت آمدم نرم و آهسته...همانطور که می خواستی اما نه در گلستانه...که در مکانی خشک و غرِِيب... می دانی حوض نقاشی ات بی ماهيست اما اين را بدان که: هنوز عشق صدای فاصله هاست و ماهی کوچک دچار آبی دريای بيکران... سهراب! نام تو را زمزمه کردم تا بگويم: شهر من گم شده است افسوس... هنوز وقتی تب داريم به مهتاب بد می گوييم و هيچ گاه دانه های دلمان پيدا نيست... نوشته شده در ساعت 10:25 AM توسط Afshin
|