Tuesday, October 29, 2002
زندگي در ميان جنگ تو را برگزيد تا عشق يك سرباز شوي. با پيراهن ابريشمي محقرت با ناخن هاي رنگين و جواهري ات تو برگزيده شدي تا از ميان آتش بگذري. بيا آواره من بيا و از روي سينه ام شبنم سرخ را سركش. ... مرا ببوس ، بار ديگر ، عشق من تفنگ را پاك كن ، رفيق من... (پابلو نرودا) نوشته شده در ساعت 11:55 AM توسط Afshin
Monday, October 21, 2002
نيمه شعبان سال هشتاد و يك
........................................................................................اي پادشه خوبان ،داد از غم تنهايي باز هم نمي آيي؟ نمي بيني كه چه مشتاق و چه مهجورم؟ و به لب رسيده صبر دلم... مي دانم مي دانم كه در دايره قسمت آن نقطه پرگار هم نيستم ولي درياب مرا درياب مرا كه از ضعيفانم ... پادشها... شب عيد است و من عيدي خود مي خواهم نوشته شده در ساعت 6:25 PM توسط Afshin
Wednesday, October 16, 2002 شب از راه ميرسد به تو فكر مي كنم به سوي خانه ميروم به تو فكر مي كنم حتي زماني كه او به من تلفن مي كند به تو فكر مي كنم لبخند مي زنم ، ولي نمي توانم پنهان كنم كه... به تو فكر مي كنم... اين روزها خبري از تو ندارم نمي دانم وقتت را با دوستانت و با محبوبت چگونه مي گذراني ... ولي مي دانم به چه كسي فكر مي كني ... دير وقت است به تو فكر مي كنم او مرا به خانه رساند به تو فكر مي كنم خيلي خسته ام خيلي غمگينم به تو فكر مي كنم در تاريكي اتاقم به تو فكر مي كنم چشمانم را مي بندم به تو قكر مي كنم به خواب مي روم به تو فكر مي كنم وقتي او مرا به نام صدا مي كند به تو فكر مي كنم به تو فكر مي كنم به تو فكر مي كنم ... در تمامي احساساتم به تو فكر مي كنم وقتي نفس مي كشم به تو فكر مي كنم به هر طرف كه نگاه مي كنم به تو فكر مي كنم تا وقتي زنده ام به تو فكر مي كنم .... And I think of you::ترجمه ترانه Tanita Tikaram::خواننده نوشته شده در ساعت 4:18 PM توسط Afshin
Thursday, October 10, 2002
Wednesday, October 09, 2002 به سراغت آمدم نرم و آهسته...همانطور که می خواستی اما نه در گلستانه...که در مکانی خشک و غرِِيب... می دانی حوض نقاشی ات بی ماهيست اما اين را بدان که: هنوز عشق صدای فاصله هاست و ماهی کوچک دچار آبی دريای بيکران... سهراب! نام تو را زمزمه کردم تا بگويم: شهر من گم شده است افسوس... هنوز وقتی تب داريم به مهتاب بد می گوييم و هيچ گاه دانه های دلمان پيدا نيست... نوشته شده در ساعت 10:25 AM توسط Afshin
Sunday, October 06, 2002
پانزده مهر هشتادويك
........................................................................................ما در حسرت يك هماغوشي ، يك هماغوشي بدون حضور چشم تنگ حسودان مانديم و خواهيم مرد... شايد ... در اين ميان ، ...ميان ماندن و مردن زندگي من وتو جريان دارد... پس بدان : تو بهترين لحظه ها را به من هديه دادي تو مرا هماغوش پيكر عريان محبت كردي و بدان : تو در رگهاي خاطراتم جاري هستي حتي اگر در ميان بازوانم نباشي حتي اگر هيچ شبي دگر بار تار گيسويت در تار گيتارم نپيچد... نوشته شده در ساعت 3:49 PM توسط Afshin
Thursday, October 03, 2002 ........................................................................................
|